سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت

نوشته بود :
میگفت خدا مثل مادری میمونه که حواسش به بچش هست
بچه ای که تازه راه میره ولی وقتی میاد بیفته میگیرتش میخواد خودش راه
رفتن رو یاد بگیره+

نوشتم :
خدا مثل مادری می مونه که حواسش به بچه اش هست ،‌ بچه که تازه راه می افته سریع بچه را بلند می کند و سر و صورت بچه را که احتمالاً خاکی شده را پاک می کند و بچه را می بوسدو دست بچه را می گیرد و قدم به قدم با بچه راه می رود تا بچه به مادر برسد.

گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت
                                       شبها بر گاهواره من ، بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت
                                    یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت
                   پس هستن من ز هستن اوست ، تا هستم و هست دارمش دوست



کلمات کلیدی : دستم، بگرفت، پا، به، برد، مادر
  • بایگانی