سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تصادف نامه

بسم الله

آورده اند که روزی میرزا جواد آقای مُچَپِّپ* مقابل حجره ی** خود در بازار با رفیق شفیق خود مشغول اختلاط بودند که ناغافل صدای گارامبی را مستمع شدند و وقتی که حواس پنج –شش گانه ی خود را از اطراف جمع و جور نمودند و در کانون توزیع صدا متمرکز کردند، متوجه مختصر تصادفی شدند و وقتی که به محل تلاقی دو اتول*** مراجعت نُمودند، با جوانکی بسیار غمگین در حاشیه خیابان برخوردند و میرزا جواد آقا در ذهن خود چنین می گذراند که اینقدر ناراحتی و اعصاب خوردی ندارد که حالا یه حادثه ای افتاده آدمی که نمی تواند خودکشی کند .

-------------------------

از قضا روزی چند از ایام گذشته که خود میرزا جواد آقا به خاطر مختصر بی احتیاطی سپر و گلگیر اتول را بر باد دادند و ناراحتی از خود بروز دادند، در عمق تفکرات خود یاد سالیان ماضیه افتادند و اتفاق مقابل حجره  و یاد سخن خود که چنین دُرافشانی فرموده بودند:

اینقدر ناراحتی و اعصاب خوردی ندارد که حالا یه حادثه ای افتاده آدمی که نمی تواند خودکشی کند .

و بعد که به  ذره وجدان باقی مانده از دوران کودکی مراجعه فرمودند ، در مخیله خود اینگونه پنداشتند :

همه چی بدش برای دیگران خوبه و خوبش برای ما خوبه ؟!!! ، حالا هم که طوری نشده ، ناراحت نباش ، خدات بزرگتراز این حرفاست.

و اینگونه بود که در وسط معرکه گل زیبای لبخند بر لبان آمیز جواد نقش بست.

 

 آخر نوشت ها :

-----------------------

* مچپپ : کانون آگهی و تبلیغات

** حجره در بازار : دفتر در مجتمع تجاری

*** محل تلاقی دو اتول : محل تصادف دو اتومبیل ( خیابان اصلی)



کلمات کلیدی :
  • بایگانی