سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله

سلام

گفتم : چرا اینقدر ناز می کنی ؟

گفت : دارم امید عاطفتی از جانب دوست    کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

گفتم : خیلی دلم برایت تنگ شده چه کنم ؟

گفت : لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است            وز پی دیدن او دادن جان کار من است

گفتم : چگونه دیدن را ممکن است ؟

گفت : آلودگی خرقه خرابی جهان است            کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی

گفتم : چگونه دلم را پاک و زنده نگه دارم ؟

گفت : هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق  ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما

گفتم : عشق چگونه است ؟

گفت : الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها     که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

گفتم : مشکل درونی است یا بیرونی ؟

گفت : سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

گفتم : چگونه به تو می رسم ؟

گفت : گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ            یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

گفتم : اگر من بسوزم ،‌ تو چه می شوی ؟

گفت : تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار در نگرفت   ز بد عهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم

گفتم : حالا که از تو دور هستم چگونه از حال تو با خبر شوم؟

گفت : ای پیک راستان خبر یار ما بگو                   احوال گل به بلبل دستان سرا بگو

گفتم : دل پری دارم ، درد دل برای که بگویم ؟

گفت : رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم    با دوست بگوییم که او محرم راز است

گفتم : دوست محرم راز جز تو ندارم ، چه کنم ؟

گفت : دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست    چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

گفتم : خسته شدم از دوری تو ، پس کِی به هم می رسیم ؟

گفت : ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم         ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

گفتم : راه دیدن نخواستم ، راه بودن را می خواهم .

گفت : روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک             لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست

گفتم : وقتی که پاک شدم وعشق کسی جز تو در دلم نبود چه می شود ؟

گفت : روز هجران و شب فرقت یار آخر شد   زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد.



کلمات کلیدی :
  • بایگانی