سوال
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 96/9/21:: 3:46 عصر
بسم الله
سلام
هنوز کسی به اینجا سر می زنه؟
یا حق
کلمات کلیدی :
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 96/9/21:: 3:46 عصر
بسم الله
سلام
هنوز کسی به اینجا سر می زنه؟
یا حق
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 91/9/5:: 2:33 صبح
بسم الله
سلام
و باز عاشورا.......
و در طول سال هیچ شبی با این حس پیدا نمی شود هر چه قدر هم تلاش کنی.
یا علی
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 90/12/17:: 12:4 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
انتظار
انتظار
انتظار
هر چه قدر هم که منتظر باشی این دو ظاهرن قرار نیست که سه بشه
یادش بخیر دورانی که هیچ دویی نبود که سه نشه
اما ..
حالااااااااااااااااااا، هر چقدر هم که به صفحه ی نمایشگر گوشیت نگاه می کنی زیر چهارتا صفر علامت مسیج باز نشده نشون نمیده.
دوسالی که در اوج اعصاب خردی ها و حواس پرتی ها مثل بارون بود بر کویر گرم و ترک خورده ی دلم اون تبریکات تولدت.اما امسال... شب خوش.
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 90/10/2:: 5:7 عصر
بسم الله
سلام
این آخرین پستم توی این وبگاهه ،خیلی واسم سخته دیگه نوشتم در اینجا، چه تصمیماتی که داشتیم و نشد.
بگذریم.ان شاءالله وبلاگ جدید.
واسه این پست آخری خیلی مطلب آماده کرده بودم ولی الآن تصمیم گرفتم اینو بنویسم:
خیلی دلم تنگ شده واسه
علی علی
یاحق
sign out
yes
و بقیه اش
بدرود.
علی علی
یاحق
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 90/9/21:: 7:4 صبح
بسم الله
سلام
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم این که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب تیره وام شد؟
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد گل سرخم! تمام شد
شعر من از قبیله خون است خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در رگ عشقیم عشق را
شعر من و شکوه تو رمز الدوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز آه ... نه!
این داستان به نام تو اینجا تمام شد
زنده یاد حسین منزوی
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 90/9/15:: 1:56 صبح
بسم الله
ّبإذن الله
سلام
این دهمین پست از پست + هستش
ازعاشورا تا عاشورا ده تا.
امسال فرق داشت همه چی. مخصوصن از شب هفتم به این طرف.تا ببینیم خدا واسه فردا چی می خواد.
که هرچی بخواد به صلاحمونه.
اللهم اجعل عاقبت امورنا خیرا
احتمالن آخرین پست این وبلاگم باشه.بازهم تا ببینیم خدا چی می خواد.
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 90/8/8:: 12:40 صبح
حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
با تو ام ! با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم ؟
همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست ... »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟
از ازل تا به ابد... پرسش آدم این است:
دست بر میوه ی حوّا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنّا بزنم یا نزنم ؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟
"قیصر امین پور"
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 90/8/7:: 1:23 عصر
بسم الله
سلام
خیلی وقتا یه سری مطلب به ذهنم می رسه که بنویسم اما باز حوصله ام نمی شه ، این هم فقط نوشتم که بگم مینویسم.
فعلن
نوشته شده به وسیله ی گرفتار در تاریخ 90/6/26:: 1:41 صبح
تو یک غروبِ غم انگیز می رسی از راه
که می بَرند مرا روی شانه های سیاه
صدای گریه بلند است و جمله هایی هم
شبیهِ تسلیت و غصه و غمی جانکاه
به گوش یخ زده اَم می رسد وَ فریادی
شبیهِ حُرمَتِ این لااِلهَ اِلا الله!
وَ چشم هام، که چشم انتظار تو هستند!
-اگر چه منجمدند و نمی کنند نگاه-
وَ بغض می کند آن جا جنازه ی من که
«تو» را همیشه «نَفَس» می کشید و «خود» را «آه»!
چقدر شب که تو را من مرور کرده ام وُ
رسیده ام به: غزل، گُل، شکوفه، دریا، ماه !
بدون تو، همه ی عمرِ من دو قسمت شد:
دقیقه های تکیده، دقیقه های تباه
اگر چه متنِ بلندی ست درد دل هایم
سکوت می کنم و شرحِ قصّه را کوتاه –
که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
«غروب جمعه» و «مرگ» و «وجود من» همراه!
برای بدرقه ی نعشِ من بیا هر روز
که کارِ من شده سی بار مرگ در هر ماه
وَ کلِّ دلخوشی زندگی من، این که
تو یک غروب غم انگیز می رسی از راه
مهدی زارعی